همیشه چقدر زود دیر میشود
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
همیشه چقدر زود دیر میشود
نوشته شده در یک شنبه 25 خرداد 1393
بازدید : 452
نویسنده : جعفر ابودوله

کم کم داشتم از نفس می افتادم. اما باز هم می دویدم. نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم. ناگهان حس کردم دستی یقه من را از پشت گرفت و به هوا بلند کرد. هیچ نفهمیدم چه اتفاقی دارد می افتد. سرم را به بالا که برگرداندم ناگهان دیدم که جادوگر سوار بر جاروی خود دارد پرواز میکند و من را گرفته با خود میبرد. مات و مبهوت شده بودم. خواستم چیزی به او بگویم اما تا دهان باز کردم دیدم که دهان جادوگر پر از خون است و همین طور از لبان او دارد خون میریزد. احساس خطر کردم. چشمان او قرمز شده بودند و نگاه او اصلن دوستانه نبود. سعی کردم راهی برای فرار پیدا کنم. شروع به دست و پا زدن کردم. اما او محکمتر از این حرفها من را گرفته بود. آن طرف را نگاه کردم. دیدم دارد من را مستقیم به طرف غار مخوفش در کوه میبرد. وقت زیادی نداشتم. تمام نیرویم را جمع کردم و با آخرین زوری که داشتم به طرف چشمان او تف کردم. با این کار من بک لحظه کنترلش را از دست داد و من از دستانش رها شدم. داشتم به طرف زمین سقوط میکردم. هراسان اطرافم را نگاه میکردم. خدای من چه طور ممکن بود. یک راست داشتم به طرف درخت کهن سقوط میکردم. درست در میان دستان زندگی بخش او فرود آمدم.

 

ادامه دارد ...





مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: